سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و طلحه و زبیر بدو گفتند با تو بیعت مى‏کنیم به شرط آنکه ما را در خلافت شریک کنى ، فرمود : ] نه ، لیکن شما شریکید در نیرو بخشیدن و یارى از شما خواستن ، و دو یارید به هنگام ناتوانى و به سختى درماندن . [نهج البلاغه]
حرفای نگفته
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
اولین روز تنهایی

سعید و نازنین :: شنبه 85/4/17 ساعت 7:39 عصر

در وصالت چه را بیاموزم

در فراقت چه را بیاموزم

یاتو با درد من بیامیزی

یا من از تو دوا بیاموزم

 

امروز رفت . صبح ساعت 5 . پرواز کرد تا بره جائیکه واقعا حقشه ، یعنی اگه یکی تو دنیا باشه که حقش باشه بره دیدن خونه خدا اون نازنینه . آره رفت به همین سادگی .

همیشه میگن لحظه خداحافظی سخته . اما ببین من چه بد شانسم که اون لحظه تلخ رو هم از دست دادم . آره اینم از شانسه منه که تو لحظه موعود تو جایی که باید نبودم . ولی خوب خدا رو شکر حداقل اینطوری نتونست بفهمه چقدر خرابشم نفهمید رفتنش ، نبودنش چقدر برام سخته . اینطوری دلم خوشه که  اشکامو ندید .

اون رفت و من موندم و یه دنیا بیقراری . نشد که بهش بگم کار ما از عشق و عاشقی گذشته . قصه ما شده قصه شمع و پروانه میخواستم ازش بپرسم پروانه چطوری بدون شمع زنده بمونه ؟

دیشب که داشتم میخوابیدم با خودم گفتم ای کاش ساعت 5 که اون داره میره منم بیدار باشم و پشت سرش آب بریزم . نمیدونم چی شد که دمدمای صبح یه مرتبه از خواب پریدم . ساعت 4:45 بود . نمازمو خوندم ویه کاسه آب برداشتم و رفتم رو پشت بوم . ساعت 5 که اسمون برنده کوچیک منو تو اغوش گرفت کاسه آبو به صورت آسمون پاشیدم و قسمش دادم به پاکی همین آب که پرنده مهربونو سالم ببره و بیاره .

کی میدونه ، شاید وقتی برگشت ... اه اصلا ولش کن چون آخرین اری که بهش این حرفو زدم بهم گفت مزخرف نگو مثله بچه خوب منتظر میشی تا من برگردم .

هنوز چند ساعتی از رفتنش نگذشته واسه چندمین و چندمین بار ایمیلش رو خوندم . کلمه کلمه اشو هزار بار واسه خودم تکرار کردم . دو هفته . دو هفته من باید با خاطره های نازنین زندگی کنم . سرم پر شده از هوای اون . هر لحظه دقایق با اون بودن میاد و از جلوی چشمم رژه میره . منکه بهش گفته بودم بی تو میمیرم نباشی ولی گفت اندکی صبر سحر نزدیک است و چقده سخته این صبر کردن. کاش بهش میگفتم وقتی نیست همه جا غریبم همیشه لحظه تنهاییه وقتی نازنین نیست . کاش بدونه اگه یه روزی آیینه چشمام از قاب نگاهش خالی بشه همون بهتره که نوری نمونه که بخواد چشمامو روشن کنه . کاش بدونه وقتی نیست شیرین ترین حرف ، یاد اونه شیرین ترین فکرم مرور کلمه کلمه حرفایه نازنینه . هیچوقت یادم نمیره  تو بدترین لحظات زندگیم ، بدترین رفتارای منو تحمل کرد و هی گفت سعید جان من پیشتم . وقتی با نهایت بی انصافی ازش خواستم بره گفت : سعید جان من تا آخر باهات میمونم . وقتی اون حرف میزد و من مثله سنگ خاموش و بی احساس فقط گوش میکردم و اون نالید از این همه احساس من!!! من فکر کردم میره و اونم تنهام میذاره بازم گفت : سعید من هستم تا آخر هستم . وقتی که زمونه زمونه تنهایی و نارفیقی بود این دختر از هر مردی مردانه تر موند و من واسه یه عمر مدیون خودش کرد . وقتی همه میرفتن پی کار خودشون وقتی همه راهشون کج میکردن تا با من روبرو نشن وقتی کسی خودش رو با حرف زدن با من خسته نمیکرد اون بود که سراغ منو میگرفت اون بود که موند و گفت : تا آخر باهاتم . خوب حالا شما بگین شما بگین چطوری باور کنم رفتنشو . چطوری قبول کنم اون رفته و منو واسه دو هفته تنها گذاشته . همون غریبه ای که از هر آشنایی با من آشناتره همونی یه لحظه باهاش بودن رو به تمام دنیا نمیفروشم حالا رفته و من موندم و یه دنیا خاطره و یه دنیا افسوس چون مثله همه آدما وقتی چیزی رو ندام تازه قدرشو میدونم .

پایان روز اول تنهایی

 


نوشته های دیگران()


About Us!
حرفای نگفته
سعید و نازنین
Link to Us!

حرفای نگفته

Hit
مجوع بازدیدها: 69812 بازدید

امروز: 76 بازدید

دیروز: 0 بازدید

Archive


روزای تنهایی( بدون نازنین)
حرفای مردادماه
حرف اضافه
آرشیو شهریورماه

LOGO LISTS


نیلوفر شیدمهر - به روز رسانی :  1:28 ع 86/3/30
عنوان آخرین نوشته : عقده


In yahoo

یــــاهـو

Submit mail